کاسه کولی

شعله‎های وحشی نفت

دوشنبه, ۷ اسفند ۱۳۹۱، ۱۰:۲۵ ب.ظ

به یاد دختران سوخته پیرانشهر

زمستان بود؛ زمستانِ سرد و خیس و گِلی روستا. از خانه تا مدرسه، دو فرسخی راه بود. صبح می‎آمدیم و ظهر برمی‎گشتیم و ناهار می‎خوردیم و دوباره برمی‎گشتیم مدرسه. سرایدار مدرسه، دم در حیاط مجبورمان می‎کرد گِل‎های کفش‎های‎مان را پاک کنیم. چند باری دعوامان شد. گاهی برف بود. برق قطع می‎شد. برف تا زانومان بود. تا کسی از رادیوی باتری‎خور خبر تعطیلی مدرسه را بشنود، ما به مدرسه رسیده بودیم. سرایدار نمی‎گذاشت خودمان را گرم کنیم. با دست‎های یخ‎زده راه رفته را برمی‎گشتیم. هنوز نمی‎توانم ببخشمش. اگر کسی زودتر می‎آمد بیرون مدرسه می‎ماند تا وقتی که صف درست شود.

دیگر بخاری کلاس‎مان هیزمی نبود و نمی‎خواست هر روز حمل هیمه دست‎هامان را خراش دهد. نفتی بود. نفت را مثل هیزم، دانش‎آموزان باید می‎آوردند. سهمیه هر نفر بیست لیتر نفت بود تا زمستان سرد مدرسه تمام شود. بخاری استوانه‎ای بود. پشتش باک ده لیتری نفت داشت. از باک قطره‎قطره نفت به بخاری می‎رفت و می‎سوخت. دم باکش شیری شبیه شیر سماور بود که سرعت قطره‎ها را کم و زیاد می‎کرد. صف صبح‎گاهی که تمام می‎شد، بچه‎ها سمت بخاری هجوم می‎بردند. سر صف پاهامان را مرتب به زمین می‎کوبیدیم، دست‎هامان را بهم می‎مالیدیم، شاید کمی گرم‎تر شدیم.

چهارشنبه بود. همیشه چهارشنبه‎ها ورزش داشتیم. زنگ ورزش همیشه تعطیل بود. مربی ورزش نداشتیم. زنگ ورزش را ساعت آخر می‎گذاشتند که برگردیم خانه. زنگ اول معلم نیامده بود. باران بود. همه دور بخاری جمع شده بودیم. هر کس زورش بیشتر بود و قدش بلندتر بود، به بخاری نزدیک‎تر بود. قدکوتاه‎ها دست‎شان را می‎کشیدند تا از گرمای بخاری بگیرند. زهرا دختر میرغلام قدش از همه بلندتر بود و انگار همیشه سردش بود. بهش می‎گفتیم تَشوک. زهرا شیر بخاری را بازتر کرده بود که گرم‎تر شود. بخاری گُر گرفت. شعله از در و سوراخ‎ها و هواکش بیرون زد. همه فرار کردند سمت راهرو. دود مدرسه را گرفته بود. مدیر بخاری را با چوب بلندی برداشت و توی حیاط انداخت. به ما ناسزا می‎گفت. هیچ‎کس چیزیش نشد. وقتی بخاری نفتی باشد، این یک اتفاق عادی است. همه را اخراج کرد. ظهر رفتیم خانه مدیر. خانه‎شان نزدیک مدرسه بود. وقتی برگشت خانه و ما را دید، خندید. خیس بودیم و روی‎مان نشد که نزدیک بخاری خانه‎شان شویم. توی راه کتاب‎های لیلا خواهر مدیر خیس شده بود، جلوی بخاری خشکشان می‎کرد. اما همیشه بخاری‎های نفتی به این سادگی مهار نمی‎شوند. گاهی وحشی می‎شوند.

  • زهرا رازیانی

نظرات (۸)

به یه بازی وبلاگی دعوت شدی زهرا جان! به اینجا یه سر بزن mateel.ir
+
عالی.
مرسی. خیلی روان نوشتی. خواندنش با تصورش یکی است.
منتظر نظرات شما هستم در
    
           شاید سخت باشد باور این موضوع ....
 به روز هستم با ....
                             جای خالیتان را با چه پر کنم ؟

  و منتظر نظرات با ارزشتان

سلام
به روزم با ..
                آمده ام بدنبال ردّپایت .... 
منتظریم بنویسید ها...
همچنان و هنوز
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی