کاسه کولی

کهنه سرخ

دوشنبه, ۷ اسفند ۱۳۹۱، ۱۰:۲۴ ب.ظ

شب مادرم رفت پیش گلنار. دخترش سقط شده یود. سومین بچه‌اش بود. صبح فردا -که فکر کنم جمعه بود- بی‌بی‌دختربس بچه را توی حوض شست. من و طاهره -دختر میرعلی‌مؤمن- دورادور نگاهش می‌کردیم. بچه را نمی‌دیدیم. توی کهنه‌ای پیچیدش، مثل کیسه. سرش را هم بسته بود. روی دست گرفته بودش. همیشه احساس می‌کنم چقدر سبک بود. می‌ترسیدم. نوه‌هاش را صدا زد. کسی جواب نداد. ما را صدا کرد. گفت بچه را بگیرید و ببرید قبرستان. فرار کردیم. خودش بچه را از سربالایی برد بالا. کمرش خم بود.  آرام آرام دنبالش رفتیم. برگشت نگاه‌مان کرد. گفت: به محمود طیّار جدم! نمی‌آیید. زیر باغ آقا سیاوش بودیم. برگشتیم. وقتی خاکش کرده بودند، رفتیم نگاه قبرش کردیم. انگار برای‌مان امتیاز بود که بدن مرده را ببینیم. انگار پی جواب بودیم درباره‌ی مرده‌ها.

  • زهرا رازیانی

نظرات (۱)

+
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی