حسن خان
دوشنبه, ۷ اسفند ۱۳۹۱، ۱۰:۲۳ ب.ظ
سوم ابتدائی معلممان حسن خان بود. اول ابتدایی را توی مدرسه واقعی خواندم. وسط سال دیوار مدرسه خراب شد. تقصیر بنّاها بود. بعد آن خانههای مردم مدرسهمان شد. هر سال توی یک خانه. سال سوم توی خانه مرحوم علیرضا درس خواندیم. بهشان پول کمی میدادند، اما خرابی بچهها ده برابرش بود. یک بار از بس هیزم گذاشتیم توی بخاری، نزدیک بود خانه آتش بگیرد.
حسنخان همزمان معلم کلاس اول و سوم بود. اما اگر از من بپرسند میگویم اصلاً معلم کلاس اول نبود. ایمان کلاس اول بود. حسنخان درسشان نمیداد. یکی دوبار مادرم آمد و بهش گفته بود به کلاس اولیها بیشتر برس. به دروغ جوابی به مادر میداد که حرفی برایش نماند. آخرهای زمستان ایمان درس را ول کرد. گفت لااقل این طور نمیگویند مردود شده است. سال بعد دوباره کلاس اول بود. باز هم معلمشان دلسوز نبود.
هر وقت عصبانی میشد به خودش فحش میداد، فحشهای رکیک. بیشتر دوست داشت اجتماعی درس بدهد. یک مدت سر کلاس شعرهایش را میخواند. کاش یکی از شعرهایش یادم بود. شعرها توی خانهٔ ما جک بودند، من و ایمان ادایش را درمیآوردیم و میخندیدیم. نوک زبانی حرف میزد.
هم صبح، هم عصر میرفتیم مدرسه. بهار بعدازظهرها حسنخان نمیآمد. از یک ده دیگر میآمد. یک مدت هم ما بعدازظهرها میرفتیم دهشان. نه کتک میزد، نه داد میزد، اما هیچگاه دوستش نداشتم. معلمهایی داشتیم که میزدند و ازشان میترسیدم، اما دوستشان داشتم و دارم. حسنخان را به عنوان معلم نمیدانستم و نمیدانمش.
- ۹۱/۱۲/۰۷